دل نوشته ها

ازدواج

شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۴، ۰۱:۱۸ ب.ظ

دیروز یکی از دوستای قدیمیم دیدم این اخرین باری بود که دستش رو در حالی که مجرد هست میگرفتم چون قراره ازدواج کنه ،خیلی دلم براش تنگ میشه امیدوارم بهترین ها نصیبش بشه .

من و زهرا هم دیشب توی خلوت خوابگاه راجع به ازدواج حرف میزدیم ،و هرچی بیشتر حرف میزدیم به نتایج وحشتناک تری میرسیدیم .

انگار یه ترس عجیب از ازدواج توی وجودم رخنه کرده دیدن دنیای اطراف باعث شده که دیدم نسبت به این موضوع خیلی خراب شه به طوری که نه من نه زهرا دیگ حاضر نیستیم هیچ وقت ازدواج کنیم.

درسته خیلی لحظه های خوبی هم میتونه توی ازدواج باشه ولی حس میکنم ریسکش انقدر بالاست که این تنهایی رو با تمام وجودم میپذیرم .

یه تخت یه نفره بهتر از یه تخت دونفرس که هر دفعه یه نفر روش بخوابه.

قبل از این خیلی دوست داشتم کسی توی زندگیم باشه و دستاش رو بگیرم و لحظات زیبایی رو با هم داشته باشیم اما انگار الان تنهایی برام قشنگ ترین حس دنیاست .


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۱/۲۴
سکوت ....

نظرات  (۴)

همه میترسن فکر کنم
زنا نسبت به مردا بی اعتماد شدن
پاسخ:
اره واقعا این ترس باعث شده عده ی زیادی تنهایی رو با تمام وجودشون قبول کنن و بهش عادت کنن
اره واقعا این ترس باعث شده که عده ی زیادی تنهایی رو با تمام وجودشون قبول کنن و بهش عادت کنن
ترس دلیل خوبی نیس واسه رد کردن چیزی که دوست داریم. باید چشمهارو باز کرد
پاسخ:
اره واقعا شاید حق با شما باشه اما اینقدر موارد خوب و مناسب کم شده که ترسیده شدم بعضیام هستن که توی نگاه اول و برخوردای اولیه به نظر خوب میان اما بعدها معلوم میشه که واقعا چی جور ادمایی هستن.
که اینطور...
پاسخ:
متاسفانه بله 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی