دل نوشته ها

هرشب تنهایی

شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۲۸ ق.ظ

می روم ،می ایم 

چای میخورم ....در حیاط دانشگاه قدم میزنم......

کتاب میخوانم .....

با خودم صحبت میکنم...اشک از گونه های خودم پاک میکنم .

مثل پرنده ایی زندانی در قفس قلبم به دیوار سینه ام میکوبد و ارامش میکنم یک قرص میخورم و او این بار اهسته ترمی کوبد.

رفقایم را که با معشوقه هایشان میبینم بغض میکنم .....بغضم را قورت می دهم و میخندم 

اه تنهایی عجب بازیگری از این دخترک نازک نارنجی ساخت....

انجا که مادرم از من می پرسید 

خوبی؟

اشک از گونه هایم پاک میکنم و می گویم عالی.....


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۳/۰۶
سکوت ....

نظرات  (۱)

سلام 
اتفاقا من برعکس شما شدم
عاشق دختری که هوشبر بود، اما دوستم نداشت، من هنوز عاشم و او تنهایم گذاشته
من هم گاهی با دیدن دوستانم در کنار معشوقه هایشان دلم میگیرد، راستش را بگوم دلم برای او تنگ میشود اما چه می توان کرد ...
پاسخ:
از ته قلبم درکتون میکنم خیلی سخته🙁🙁🙁

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی