هرشب تنهایی
شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۲۸ ق.ظ
می روم ،می ایم
چای میخورم ....در حیاط دانشگاه قدم میزنم......
کتاب میخوانم .....
با خودم صحبت میکنم...اشک از گونه های خودم پاک میکنم .
مثل پرنده ایی زندانی در قفس قلبم به دیوار سینه ام میکوبد و ارامش میکنم یک قرص میخورم و او این بار اهسته ترمی کوبد.
رفقایم را که با معشوقه هایشان میبینم بغض میکنم .....بغضم را قورت می دهم و میخندم
اه تنهایی عجب بازیگری از این دخترک نازک نارنجی ساخت....
انجا که مادرم از من می پرسید
خوبی؟
اشک از گونه هایم پاک میکنم و می گویم عالی.....
۹۶/۰۳/۰۶