تنهایی
شنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۳۶ ب.ظ
ادم است دیگر تنها که بشود به سرش میزند به هر چیز کوچکی در زندگی غر بزند .
تنها که بشود دوست دارد ساعت ها بخوابد و بخوابد و بخوابد ،انگار به دنیای رویایی ان سوی پلک هایش دل خوش میشود.
تنها که بشود دوست دارد خودش را به یک شاخه گل یا یک فنجان قهوه ی تلخ دعوت کند و خودش را به دو نفر تبدیل کند به جای دو نفر زندگی کند ، به جای دونفر قدم بزند ، به جای دو نفر بخندد و به جای دو نفر گریه کند .و بعد از ساعت ها و روزها به خودش بیاید و بفهمد تمام راه را تنهایی قدم زده تمام روز ها را تنهایی زندگی کرده.
تنها که میشوم دوست دارم کسی به جز خودم را دوست بدارم اما انگار در این دنیای تنهایی کسی جز من نیست و اینگونه من میمانم و یک دنیا تنهایی بی پایان .
۹۴/۱۲/۰۱