محبوب نادینی من ، محبوب نانوشتی و نا گفتنی و خارج از تمام تصورات و ادراک من ،چگونه برایت بنویسم قلم قاصر است و روح مقصر، مقصر تمام گناه ها و نبودنت هایت ، انقدر نبودی که گاه فراموش میکنم که هستی، انقدر ندیدمت که گاه فراموش میکنم مرا میبینی ، انقدر نشنیدمت که گاه فراموش میکنم مرا میشنوی صدای مرا میشنوی ان لحظه که با زاری تو را میخوانم و ان لحظه که اصلا نمیخوانمت .
اری روح و جسم هر دومقصرند مقصر تمام این ندیدن ها و نشنیدن ها و نبودن هایت.
محبوب من کمی نزدیک تر بیا چرا که بر پاهای من وزنه های گناه سنگین است و قدم هایم به سویت کوتاه .
محبوبم انقدر دلتنگ توام ، انقدر نبودت را احساس میکنم که گاه مرگ میطلبم برای اینکه با چشمان روح به سویت ایم .
به سویت ایم حتی اگر این امدن به قیمت از دست رفتنم باشد .
محبوب عاشقم ، محبوب تنهایم ، میدانم که گاه در زمین برای معشوقه هایت غریبه میشوی اما این بار این منم که به رسم اولین اشناییمان و اولین کسی که عاشقم بودی به سویت امدم .
امدم تا نروم امده ام تا بمانم اما رسم ماندن بلد نیستم میترسم ، میترسم از اینکه این بار که شیطان با وسوسه ای نو به سویم امد من هم به سویش روم .
این بار که امدم اغوشی امن برایم بگشا که بی نیازم کند از تمام انچه جز تو نیاز دارم.